لبخند می زنی و من که حتی نامت را نمی دانم، به تبسم می رسم. چشمهایت اشکی می شود و من، که حتی نامت را نمی دانم، به بغض می رسم.
این بغض ها.. این لبخندهای کمرنگ.. مرا به خودم می رسانند.. هر کسی دنیای خودش را دارد؛ قبول! دنیای هیچ دوتایی یکی نیست. تو می توانی هرکسی باشی؛ با دنیای خاص خودت.. اما این اندوه.. این درد .. درد مشترک..
ما آدم ها چقدر به هم شبیه یم
نظرات شما عزیزان: